loading...
پـَـــنـــدِ فـــــــــــــارســـــی - پندفارسی - پندفا - پندها
عارف بازدید : 486 دوشنبه 20 آبان 1392 نظرات (0)


گناه

چه دلپذيراست
اينکه گناهانمان پيدا نيستند
وگرنه مجبور بوديم
هر روز خودمان را پاک بشوييم
شايد هم مي بايست زير باران زندگي مي کرديم
و باز دلپذيرو نيکوست اينکه دروغهايمان
شکل مان را دگرگون نمي کنند
چون در اينصورت حتي يک لحظه همديگر را به ياد نمي آورديم
خداي رحيم ، تو را به خاطر اين همه مهرباني ات سپاس

فدریکو گارسیا لورکا





لالايي

بخواب
بخواب از نگاه هاي در به در نترس
بخواب
تو را نه از پروانه گزنديست
نه از واژه
نوري که از سوراخ کليد مي تابد
بخواب
تو به قلب من مانندي
باغي را ماني
که عشق من در آن انتظار ميکشد
آسوده بخواب
تنها آن هنگام که واپسين بوسه بر لبانم مي ميرد
بيدار شو

فدریکو گارسیا لورکا









پنداري امشب
از قديسانم من
ماه را به دستم دادند
و من دگربار به آسمانش نهادم
و خدا اجرم داد
يک گل سرخ
با طيفي از نور

فدريکو گارسيا لورکا






راستش را می‌گويم
آه ، که دوست داشتن تو
چنين که دوستت دارم
چه دردآور است

با عشق تو
هوا آزارم می‌دهد
قلبم
و کلام نيز

پس چه کسی خواهد خريد
يراق ابريشمين
و اندوهی از قيطان سپيد
تا برايم دستمالهای بسيار بسازد ؟

آه ، که دوست داشتن تو
چنين که دوستت دارم
چه دردآور است

فدریکو گارسیا لورکا









مگذار شکوه چشمان تندیس وارت
یا عطر گل سرخی شبانه
با نفست بر گونه ام می نشیند از دست بدهم
می ترسم از تنها بودن در این ساحل
چونان درختی بی بار
سوخته در حسرت گل برگ جوانی
که گرمایش بخشد
اگر گنج ناپدید منی
اگر زخم دریده یا صلیب گور منی
اگر من یه سگم تو تنها صاحبمی
مگذار شاخه یی که از رود تو بر گرفته ام
و برگ های پاییزی اندوه بر ان نشانده ام را
از دست بدهم

فدریکو گارسیا لورکا








واژه هایت در قلب من
دایره های سطح اب را می مانند
بوسه ات بر لبانم
به پرنده ای در باد می ماند
چشمان سیاهم بر روشنای اندامت
فواره های جوشان در دل شب را یاداورند
چونان ستاره ی زحل
بر مدار تو دور دایره می گردم
در رویاهایم
بر مداری می چرخم
عشق من
نه به درون می روم
نه باز می گردم

فدریکو گارسیا لورکا








به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم در سرزمین سپیده بمیرم
در دیار دیروزها
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
بگذار برگردم
می خواهم دور از چشم دریا
در سرزمین بی مرزی ها بمیرم

فدریکو گارسیا لورکا







کسی عطر ماگنولیای تنت را در نیافت
کسی مینای عشق را
در میان دندانهایت ندید
هزار مادیان ایرانی
در اصطبل ابروانت خفته اند
آن دم که چهار شب کامل
دست در کمرگاه تو
که دشمن برف است

فدریکو گارسیا لورکا

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 332
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 216
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 708
  • باردید دیروز : 102
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 810
  • بازدید ماه : 1,075
  • بازدید سال : 9,979
  • بازدید کلی : 367,737