تکلیف گفتنی ها که معلوم است …
زحمت نگفتنی ها هم می افتد بر گردن سیگار …
این خاکستر که می بینی خاکستر سیگار نیست ، خاطرات منند که هر شب با خودم دود می شوند …
تنها سیگارم غم مرا میفهمد ؛ همپای من میسوزد و دم نمیزند …
از آن سیگارهای روی لبت هم برایت کمتر بودم که توانستی به این راحتی ترکم کنی !
فقط دلم میخواست تو دوستم داشته باشی حتی به اندازه ی کشیدن یک نخ سیگار !
سیگار تلقینی برای آرامش نیست
تسکینی برای درد هم نیست
فقط تنبیهیست برای من تا دیگر نخواهمت !!!
نمی دانم عمر من زود به پایان می رسد یا این سیگار …
آتشش که زدم با خودم عهد کردم که آتش دلم را قبل از آتش سیگارم خاموش کنم …
خاکستر سیگارم را به تو ترجیح دادم چون که او تنها حنجره ام را به آتش کشید و تو وجودم را …